کد مطلب:28250 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:130

فریاد عدالت و پژواک آن












1339. شرح نهج البلاغة - به نقل از ابوجعفر اسكافی -: [ امام علی علیه السلام] در دومین روز بیعت خود كه روز شنبه نوزدهم ذی حجّه بود، بر منبر رفت، خدا را حمد كرد و ستایش نمود و بر محمّد، درود فرستاد. آن گاه، نعمت های خداوند را بر مسلمانان، برشمرد. سپس از دنیا یاد كرد و مردم را به بی رغبتی در آن دعوت كرد و از آخرت، یاد كرد و مردم را بدان، ترغیب نمود. آن گاه فرمود:

«پس از حمد و ستایش خداوند؛ به درستی كه چون پیامبر خدا قبض روح شد، مردم، ابوبكر را به خلافت رساندند. پس از آن، ابوبكر، عمر را به خلافت برگزید. عمر هم به روش ابوبكر، عمل كرد. آن گاه، خلافت را در شورای شش نفره قرار داد و نتیجه امر، به حكومت عثمان، منتهی شد و از او كارهایی سر زد كه نزد شما ناپسند و پسندیده بود، تا این كه محاصره و كشته شد. سپس با رغبت نزد من آمدید و از من خواستید كه رهبری شما را بپذیرم. همانا من هم مردی از شمایم كه سود و زیانم، مانند شماست و خداوند، میان شما و اهل قبله دری را گشود. فتنه ها مانند پاره های شبِ تاریك، روآورده است و بار حكومت را جز مردی استقامت پیشه، بینا و آگاه از زیر و بم حكومت، برنتابد. من شما را بر روش پیامبرتان وا می دارم و آنچه را بدان مأمورم، در میان شما به اجرا می گذارم، اگر پا به پایم استقامت ورزید - و از خداوند، مدد باید جُست -.

آگاه باشید كه جایگاه من نسبت به پیامبر خدا پس از مرگش، مانند جایگاه من در زمان حیات اوست. پس بر آنچه بدان امر می شوید، پایبند باشید و از آنچه از آن نهی می شوید، خودداری ورزید. در هیچ كاری شتاب مكنید، تا آن را برایتان روشن سازم. به درستی كه ما را در آنچه نمی پسندید، دلیل و توجیهی است.

آگاه باشید كه خداوند، از فراز آسمان و عرش، آگاه است كه حكومت بر امّت محمّدصلی الله علیه وآله را خوش نمی داشتم تا این كه رأی شما بر این امر، متفق شد؛ چرا كه از پیامبر خدا شنیدم كه می فرمود: "هر زمامداری كه حكومتِ پس از مرا بر عهده گیرد، او را بر صراط، نگه دارند. فرشتگان، پرونده اش را بگشایند. اگر عدالت پیشه بود، خداوند او را بر پایه عدلش نجات دهد، و اگر ستمگر باشد، صراط، او را چنان بلرزاند كه مفصل هایش از هم بگسلد. سپس سرنگون به آتش افكنده شود. و صورتش داغ شود". امّا اینك كه رأی شما بر حكومتِ من متعلّق شد، مجالی برای كناره گیری نیست».

آن گاه، به راست و چپ، رو گردانْد و گفت:

«آگاه باشید! مبادا فردا مردانی از شما كه در لذت های دنیا غرقه گشتند، بُستان ها برگرفتند، نهرها جاری ساختند، بر اسبان چالاك سوار شدند و كنیزكان زیبا روی بر گرفتند - كه بر آنان، ننگ و عار شد - وقتی كه آنان را از آنچه در آن غوطه ور شدند، باز داشتم و به حقوقی كه می شناسند، بازشان گرداندم، از من خُرده گیرند و مپسندند و بگویند: پسر ابوطالب، ما را از حقوق خویش، محروم ساخت.

آگاه باشید! هریك از مهاجران و انصار از صحابیان پیامبر خدا كه به دلیل همراهی پیامبر خدا، برای خویش به فضیلت و برتری باور دارد، [ بداند] كه فضیلت روشن فردا نزد خداست و پاداش و اجر او بر خداوند است، و هركس دعوت خداوند و پیامبرش را پاسخ گوید و آیین ما را تصدیق كند و در دین ما داخل گردد و به قبله ما روی آورد، از حقوق و حدود اسلام، برخوردار می شود.

شما بندگان خداوندید و ثروت، از آنِ خداست و میان شما به مساوات تقسیم گردد. هیچ كس را بر دیگری برتری نیست، و پارسایان را فردا نزد خداوند، نیكوترین پاداش و برترین ثواب است. خداوند، دنیا را پاداش و ثوابِ پارسایان، قرار نداده است، و آنچه نزد خداوند است، برای نیكان، بهتر باشد.

فردا، به خواست خداوند، پگاهان نزد ما آیید تا ثروتی را كه نزد ماست، میان شما تقسیم كنم. هیچ مسلمان آزادی، از حضورْ خودداری نورزد، تازی و غیر تازی، ثروتمند یا مستمند. این بود سخنِ من. از خداوند، برای خود و شما طلب آمرزش می كنم».

سپس از منبر فرود آمد.

[ ابن ابی الحدید گوید:] استاد ما ابوجعفر گفت: این، نخستین سخنی بود كه برخی را خوش نیامد و كینه به دل گرفتند و تقسیم برابرِ ثروت ها را نپسندیدند.

چون فردا شد، علی علیه السلام آمد و مردم نیز برای گرفتن سهم، حضور یافتند. آن گاه به دیواندار خود، عبید اللَّه بن ابی رافع فرمود: «از مهاجران، شروع كن و آنها را فراخوان و به هریك، سه دینار واگذار. آن گاه انصار را فراخوان و چنین كن و سپس، تمام حاضران، از عرب و عجم را دعوت كن و سهمشان را عطا نما».

سهل بن حُنَیف گفت: ای امیرمؤمنان! این مرد، دیروزْ بنده من بود و امروز او را آزاد كردم. فرمود: «به او نیز مانند تو سهم می دهیم» و به هریك، سه دینار واگذارْد و هیچ كس را بر دیگری برتری نداد. از [ پذیرش ]چنین تقسیمی طلحه، زبیر، عبد اللَّه بن عمر، سعید بن عاص، مروان بن حكم و مردانی از قریش و دیگر قبیله ها خودداری ورزیدند.

ابوجعفر گوید: عبید اللَّه بن ابی رافع، از عبداللَّه بن زبیر شنید كه به پدرش و طلحه و مروان و سعید می گفت: مقصود علی از سخنان دیروزش بر ما پنهان نمانْد. سعید بن عاص، در حالی كه به زید بن ثابت رو كرده بود، گفت: به در می گویم تا دیوار بشنود! آن گاه عبید اللَّه بن ابی رافع، به سعید و عبداللَّه بن زبیر گفت: خداوند، در كتابش فرمود: «وَ لَكِنَّ أَكْثَرَكُمْ لِلْحَقِّ كَرِهُونَ؛[1] لیكن، بیشتر شما حقیقت را خوش نداشتید».

آن گاه، عبید اللَّه بن ابی رافع، جریان را به علی علیه السلام خبر داد. فرمود: «به خدا سوگند، اگر زنده و سالم باشم، آنان را بر راه روشن وا دارم. خداوند، فرزند عاص را بكُشد! او از سخنان دیروز من دانست كه مقصودم او و یاران اوست؛ كسانی كه در زمره هلاك شدگان جای گرفته اند».

[ ابو جعفر] گوید: همچنان كه مردم، پس از پگاه، در مسجد بودند، طلحه و زبیر وارد شدند و در گوشه ای به دور از علی علیه السلام نشستند. آن گاه، مروان، سعید و ابن زبیر آمدند و نزد آن دو نشستند. سپس گروهی از قریش به آنان پیوستند. اینان، ساعتی با نجوا سخن گفتند.

پس از آن، ولید بن عقبه برخاست و نزد علی علیه السلام آمد و گفت: ای ابوالحسن! تو نزدیكان ما را كُشته ای. امّا من، پدرم را در جنگ بدر، اسیر كُشتی و برادرم را در جریان یوم الدار، درمانده ساختی. امّا سعید؛ پدرش را در جنگ بدر كُشتی، با این كه پهلوان قریش بود. امّا مروان؛ پدرش را پیش عثمان هنگامی كه عثمان او را به جمع خود خواند، خوار كردی، با آن كه ما برادران و همتایان تو از فرزندان عبد مناف هستیم. ما امروز به این شرط با تو بیعت می كنیم كه از اموالی كه از زمان عثمان نزد ماست، صرف نظر كنی و قاتلان عثمان را به قتل رسانی. همانا اگر از تو بیمناك شویم، تو را رها كرده، به شامیان بپیوندیم.

آن گاه، علی علیه السلام فرمود: «امّا این كه گفتید نزدیكان شما را كشته ام، حق با شما چنین كرد؛ و امّا این كه از اموال شما صرف نظر كنم، پس بر من روا نیست كه از حقوق خداوند نسبت به شما و دیگران، صرف نظر كنم؛ و امّا كشتن قاتلان عثمان، اگر امروز بر من لازم بود، دیروز این كار را می كردم. امّا شما این حق را بر من دارید كه اگر هراسی دارید، شما را امان دهم، و اگر من از شما ترسیدم، شما را تبعید كنم».

ولید نزد یارانش برگشت و با آنان صحبت كرد. آن گاه به قصد اظهار دشمنی و گسترش مخالفت، پراكنده شدند. وقتی دشمنی آنان روشن شد، عمّار یاسر به یارانش گفت: حركت كنید تا به سوی این چند تن از برادرانتان رویم؛ چرا كه مخالفت و طعن آنان را برپیشوایشان شنیدیم. به درستی كه ستمگران، میان آنان و زبیر و چپ دستِ سركش، یعنی طلحه، رخنه كرده اند.

ابو هیثم، عمّار، ابو ایّوب، سهل بن حنیف و گروهی دیگر برخاستند و بر علی علیه السلام وارد شدند و گفتند: ای امیرمؤمنان! در كارت اندیشه كن و این گروه از قریش را سرزنش نما؛ چرا كه پیمانت را شكستند و با تو خُلفِ وعده كردند و ما را پنهانی به كنارگذاردن تو فراخواندند - كه خداوند، تو را در راهت موفّق بدارد -. سبب، آن است كه آنان، پیشوا را خوش ندارند. آن گاه كه تو میان تازیان و غیر تازیان، به مساوات رفتار كردی، روی برتافتند و با دشمن تو به رایزنی پرداختند و او را بزرگ شمردند و برای ایجاد تفرقه میان مسلمانان و الفت میان گمراهان، خونخواهی عثمان را بر زبان راندند. هرچه نظر توست!

علی علیه السلام از خانه بیرون آمد و بر منبر رفت، در حالی كه پیراهنی بدون گریبان بر تن داشت و شَمَدی قَطَری[2] بر خود پیچیده بود، شمشیر به كمر داشت و بر كمانی تكیه كرده بود. آن گاه فرمود: «ما خداوند را می ستاییم؛ همو كه پروردگار ما، خدای ما، سرپرست ما و نعمت دهنده ماست؛ او كه نعمت های آشكار و پنهانش را از روی منّت و بدون نیرو و توان ما ارزانی داشت، تا ما را بیازماید كه سپاسگزاریم یا كفران می كنیم، كه هركس سپاس گزارد، بر او افزاید، و هركس ناسپاسی ورزد، كیفرش دهد. [ از این رو،] برترینِ مردمان نزد خداوند از جهت منزلت، ونزدیك ترینِ آنان از جهتِ وسیله، مطیع ترینِ آنان نسبت به فرمان های او، پایبندترینِ آنها نسبت به طاعت او، و پیروترینِ آنها نسبت به سنّتِ فرستاده او، و زنده كننده ترینِ آنان نسبت به قرآن است.

كسی نزد ما فضیلتی ندارد، جز به پیروی از خداوند و پیامبر. این كتاب خدا در میان ماست وعهد و سیره پیامبر خدا، در میان ماست. از این حقیقت، جز نادانِ روگردان از حق و انكاركننده، بی خبر نیست. خداوند فرموده است:

"یَأَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَكُم مِّن ذَكَرٍ وَ أُنثَی وَ جَعَلْنَكُمْ شُعُوبًا وَ قَبَآلِلَ لِتَعَارَفُواْ إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَل-كُمْ؛[3] ای مردم! ما شما را از مرد و زنی آفریدیم، و شما را ملّت ملّت و قبیله قبیله گردانیدیم تا نسبت به یكدیگر، شناسایی متقابل حاصل كنید. در حقیقت، ارجمندترینِ شما نزد خداوند، پرهیزگارترینِ شماست"».

آن گاه با صدای بلند فریاد زد: «اطاعت كنید خدا و رسول را. پس اگر روی گردانید، به درستی كه خداوند، كافران را دوست نمی دارد».[4].

سپس فرمود: «یَمُنُّونَ عَلَیْكَ أَنْ أَسْلَمُواْ قُل لَّا تَمُنُّواْ عَلَیَّ إِسْلَمَكُم بَلِ اللَّهُ یَمُنُّ عَلَیْكُمْ أَنْ هَدَلكُمْ لِلْإِیمَنِ إِن كُنتُمْ صَدِقِینَ؛[5] ای گروه مهاجر و انصار! آیا با اسلام آوردن خود، بر خدا و رسولش منّت می گذارید؟ بلكه خداوند، بر شما منّت می گذارد كه شما را به ایمان هدایت كرد، اگر راستگو باشید».

آن گاه فرمود: «من ابو الحسن هستم!» (این جمله را به هنگام خشم، بر زبان می آورد. سپس فرمود: «آگاه باشید! این دنیایی كه آن را آرزو می كنید و بدان رغبت دارید و شما را خشنود می سازد و به خشم می آورد، خانه شما و جایگاهی كه برایش آفریده شده اید، نیست. پس شما را فریب ندهد و شما را از آن، برحذر داشتم. اتمام نعمت های خداوند را بر خود، با استقامت در انجام دادن طاعت هایش و فروتنی در برابر فرمان های او - كه بلند باد ستایش او - درخواست كنید.

در این ثروت ها، كسی را بر كسی امتیازی نیست. اینها ثروت خداوندی است كه از قسمت كردن آن، فارغ شد و شما بندگان مسلمان خدایید، و این كتاب خداوند است كه بدان اعتراف كردیم و در برابرش تسلیم شدیم، و عهد پیامبر ما در میان است. هر آن كه بدان راضی نیست، به هر كجا می خواهد، روكند. به درستی كه بر عمل كننده به طاعت خداوندی و حكم كننده به دستورات او، بیمی نیست».

آن گاه از منبر پایین آمد و دو ركعت نماز گزارد. سپس عمّار یاسر و عبدالرحمان بن حسل قرشی را به سوی طلحه و زبیر كه در گوشه دیگری از مسجد بودند، فرستاد. آن دو نزد طلحه و زبیر رفتند و آنها را فراخواندند. آنان نیز برخاستند و در كنار علی علیه السلام نشستند.

علی علیه السلام به آنان فرمود: «شما را به خداوند سوگند، مگر نه این بود كه با رغبت برای بیعت، نزد من آمدید و مرا به بیعت فرا خواندید، در حالی كه من از آن، اكراه داشتم؟».

گفتند: بلی.

فرمود: «[ مگر نه این كه] بدون فشار و جبر، بیعتِ خود را به من وا گذاردید و عهدتان را به من سپردید؟».

گفتند: بلی.

فرمود: «پس چه چیزی شما را به این كارها واداشته است؟».

گفتند: با تو بیعت كردیم، بدان شرط كه كارها را بدون نظر ما به انجام نرسانی و با ما در تمامی امور، مشورت كنی و خودسرانه بر ما حكم نرانی. فضیلت و برتری ما بر دیگران، بر تو معلوم است. [ پس چگونه] اموال را تقسیم می كنی و در كارها تصمیم می گیری و آنها را بدون مشورت و آگاهی ما به اجرا می گذاری؟

علی علیه السلام فرمود: «كمی ایراد گرفتید و امور بسیاری را وا نهادید. از خداوند، طلب آمرزش كنید. خداوند، بر شما می بخشاید. به من بگویید آیا شما را از حقّ واجبی باز داشتم و بدان وسیله بر شما ستم كردم؟».

گفتند: پناه بر خدا!

فرمود: «آیا از این ثروت ها چیزی برای خودم برگزیدم؟».

گفتند: پناه بر خدا!

فرمود: «آیا نسبت به حقوق یكی از مسلمانان، یا دستوری [ از دین]، اتّفاقی افتاده كه من بی خبرم یا در آن ناتوانم؟».

گفتند: پناه بر خدا!

فرمود: «پس از كدام كارِ من ناخشنودید كه تصمیم به مخالفت با من گرفتید؟».

گفتند: تو در تقسیم اموال، بر خلاف شیوه عمربن خطّاب، رفتار كردی، سهم ما را مانند سهمِ دیگران قرار دادی و میان ما و آنان كه مانند ما نیستند، مساوات برقرار كردی؛ در غنایمی كه خداوند، در سایه شمشیرهای ما و نیزه های ما ارزانی داشت و سواره و پیاده، بر آن دست یافتیم و دعوت ما در آن، غالب شد و آن را با فشار و جبر، از كسانی كه جز با زور تسلیم نمی شدند، بازگرفتیم.

علی علیه السلام فرمود: «امّا آنچه درباره رایزنی با شما بر زبان راندید، به خداوند سوگند كه مرا در زمامداری میلی نبود. شما مرا بدان فراخواندید و بر آن، گماردید. از آن ترسیدم كه شما را رد كنم و امّت، اختلاف كنند. پس آن زمان كه حكومت بر من روی آورد، در كتاب خدا و سنّت پیامبرش نظر كردم و آنچه مرا بدان راهنمایی كردند، انجام دادم و از آن، پیروی نمودم و مرا حاجتی به رأی شما و دیگران نبود. [ بلی،] اگر واقعه ای اتّفاق افتد كه بیانش در كتاب خدا و دلیلش در سنّت نباشد و به رایزنی نیاز داشته باشد، با شما مشورت خواهم كرد.

و امّا درباره تقسیم [ ثروت ها] و پیروی [ نكردن از روش خلفا]، به درستی كه آن، امری نیست كه ابتدائاً در آن حكم رانده باشم؛ بلكه من و شما دیدیم كه پیامبر خدا چنین می كرد و كتاب خداوند كه باطل، از پیش و پس به آن راه نیابد و فرستاده شده از سوی دانای ستوده است، بدان گویاست.

و امّا این سخن شما كه غنایم شمشیرها و نیزه را میان شما و دیگران، به طور مساوی قسمت كردم، در گذشته نیز گروهی سبقتِ در اسلام داشتند و آن را با شمشیرها و پیكان هایشان یاری رساندند؛ ولی پیامبر خدا، آنان را در تقسیم، برتری نداد و به علّت سبقت در ایمان، امتیاز نداد. البته خداوندِ سبحان، اجر پیشتازان و مجاهدان را در روز قیامت، ادا خواهد كرد. به خدا سوگند، شما و دیگران، جز این، چیزی نزد من ندارید. خداوند، دل های ما و شما را به حق هدایت گرداند و به ما و شما صبر و پایداری الهام كند!».

سپس فرمود: «خدای بیامرزد كسی كه حقّی را ببیند و آن را كمك كند، و ستمی را ببیند و آن را طرد سازد، و یاورِ حقیقت، در برابرِ حق ستیزان باشد».

[ ابن ابی الحدید می گوید: ] استاد ما ابوجعفر گوید: گزارش شده كه طلحه و زبیر، به هنگام بیعت گفتند: ما با این شرط با تو بیعت می كنیم كه شریك تو در حكومت باشیم، و امام علی علیه السلام در پاسخ آنان فرمود: «خیر؛ ولی شما در غنیمت شریك من هستید. هیچ كس را بر شما و یا بر یك برده حبشیِ بینی بریده، به یك درهم و كم تر، ترجیح ندهم. نه من چنین كنم و نه این دو فرزندم. اگر بر واژه "مشاركت" اصرار دارید، شما یاوران من به هنگام ناتوانی و نیاز هستید، نه به هنگام توانمندی و پایداری».

ابوجعفر گوید: آنان شرایطی گذاشتند كه در عقد امامت،[6] روا نیست، و او شرایطی گذاشت كه در دین و شریعت، واجب است. گزارش شده كه زبیر، در میان جمعیت، بانگ زد: این است پاداش ما از علی! در قضیه عثمان، به نفع او به پا خاستیم تا عثمان كشته شد. وقتی با كمك ما به مقصودش رسید، زیردستان ما را بالادست ما قرار داد.

و طلحه گفت: سرزنش، سزاوار ماست. شورای سه نفره ای بودیم كه یكی از ما، یعنی سعد، مخالفت ورزید و ما دو تن با او بیعت كردیم. آنچه ما در اختیار داشتیم، به او بخشیدیم و آنچه او در دست داشت، از ما دریغ كرد. امروز، امیدهای دیروز را بر باد رفته می بینیم و بر خطای امروز، به فردا امید نبندیم.

[ ابن ابی الحدید گوید:] اگر بگویی كه «ابوبكر نیز مانند امیر مؤمنان به مساوات تقسیم كرد و كسی بر او خُرده نگرفت، چنان كه در ایّام امیر مؤمنان خُرده گرفتند، چه تفاوتی میان دو زمان است؟»، گویم: ابوبكر، به پیروی از تقسیم های پیامبر خدا اموال را به مساوات، قسمت كرد و آن گاه كه عمر به خلافت رسید و گروهی را به گروهی ترجیح داد، بدین امر، خوگرفته، رفتار گذشته را از یاد بردند و دوران حكومت عمر به درازا كشید، مال دوستی و بخشش های بسیار، دل های آنان را سیراب كرد و طبقه ستمدیدگان، قناعت پیشه كردند و بر آن، خوگرفتند و برای هیچ یك از دو طبقه، گمان نمی رفت كه این وضعیت، شكسته شود یا به گونه ای تغییر كند؛ و هنگامی كه عثمان به حكومت رسید، كارها را طبق شیوه عمر، سامان داد. از این رو، عادت مردم به این شیوه حكومتی، بیشتر شد و آن كس كه با امری مأنوس شود، ترك آن و تغییر عادت، برایش دشوار است.

پس هنگامی كه امیرمؤمنان به حكومت رسید، خواست تا رفتار حكومتی را به سان زمان پیامبر خدا و ابوبكر بازگرداند؛ رفتاری كه مدّت ها بر كنار افتاده بود و به فراموشی سپرده شده بود و 22 سال از آن می گذشت. از این رو، این امر، بر مردمْ گران آمد. آن را انكار كرده، بزرگ شمردند، تا این كه حادثه های بیعت شكستن و سرپیچی پیش آمد؛ و خداوند را مقدّراتی است كه آنها را به انجام رسانَد.[7].

1340. امام علی علیه السلام - در نخستین سخنرانی اش پس از بیعتِ مردم و كشته شدن عثمان -: پس از حمد و سپاس خداوند؛ [ بدانید!] هیچ كس جز خود را مراقبت نكند، آن كه دوزخ در پیش چشمانش باشد، از بهشت، بازداشته شده [ و به دوزخ بیندیشد]. [ آدمیان ]سه دسته اند: كوشای تلاشگر، جوینده امیدوار، و تقصیركاری كه در آتش است. دو گروه دیگر نیز وجود دارند: فرشتگانی كه با دو بال پرواز می كنند، وپیامبری كه خداوند، زیربغل هایش را گرفته است. گروه ششمی نیست.

تباه شد آن كه ادّعا كرد، و پست شد آن كه فرو غلتید. راست و چپ، گمراهی است و میانه، همان راه [درست] است؛ این راهِ روشنی است كه كتاب و سنّت و آثار نبوّت بر آن است.[8].

خداوند، دردهای این امّت را با دو دارو، درمان كرده است: تازیانه و شمشیر. نرمش و مدارا نزد امام نباشد،[9] در خانه هایتان پنهان شوید و امورتان را اصلاح كنید. توبه (و بازگشت، پشت سر شماست. آن كه برای ستیزه با حق رخ نماید، هلاك گردد.

حوادثی گذشت كه از نگاه من، معذور نیستید. اگر می خواستم بر زبان آورم، گفته بودم. خداوند، از گذشته ها بگذرد. آن دو نفر رفتند، سومی به پا خاست، مانند كلاغی كه همّتش شكمش است. وای بر او! اگر بال هایش كوتاه می شد و سرش قطع می شد، برایش بهتر بود.

بنگرید. اگر نمی شناسید، انكار كنید و اگر می شناسید، سبقت گیرید. حقّ و باطلی است و هر كدام را طرفدارانی. اگر باطل بسیار گردد، در گذشته نیز چنین شده است و اگر حق، اندك است، شاید [ روزی قدرت یابد]. امّا كم است آنچه روگردانده، روآورد. اگر به خود باز گردید، نیك بخت خواهید بود. من از آن می هراسم كه در سستی به سر ببرید و بر من، جز تلاش وكوشش، چیزی نیست.

آگاه باشید! نیكانِ خاندان من و پاكیزگان تبارِ من، در كوچكی، بردبارترینِ مردم و در بزرگی، داناترین آنان اند. آگاه باشید! ما خاندانی هستیم كه از دانش الهی، علم آموختیم و به فرمان او حكم می رانیم و به سخنِ راست پایبندیم. اگر از ما پیروی كنید، با بینایی ما راه یابید، و اگر چنین نكنید، خداوند، شما را با دستان ما نابود سازد. بیرق حق به همراه ماست. آن كه در پی آن آید، [ به ما] رسد و آن كه از آن بازمانَد، نابود گردد.

آگاه باشید! به واسطه ما نقص و كاستی مؤمنان، جبران شود و به سبب ما گردنبند خواری از گردن های شما كنار رود. [ هدایت] با ما آغاز شود و نه شما، و با ما ختم شود نه شما.[10].

1341. امام علی علیه السلام - از سخنرانی اش در مدینه به هنگامی كه با او بیعت شد -: آنچه می گویم، بر عهده می گیرم و خود، بدان ضامنم. آن كه از عقوبت های مقابل دیدگانش عبرت گیرد، تقوا او را از فرو افتادن در شبهه ها نگه دارد.

بدانید كه آزمون شما مانند روزی كه خداوند، پیامبرش را برانگیخت، بازگشته است. سوگند به كسی كه او را به حق برانگیخت، به هم در خواهید آمیخت و غربال می شوید و زیر و رو خواهید شد، مانند آنچه در دیگ، بالا و پایین رود، تا این كه پایینی ها رو آیند و بالایی ها پایین روند؛ گروهی كه واپس مانده اند، پیش برانند و آنان كه پیش افتاده بودند، واپس مانند.

به خدا سوگند، سخنی را نپوشاندم و دروغی بر زبان نراندم. از این موقعیت و چنین روزی آگاهم كرده اند. هان، ای مردم! خطاكاری ها چون اسبان چموش اند كه خطاكاران، بر آن سوار شده و عنان گشاده اند تا سوار خود را به آتش درافكنند.

هان ای مردم! پرهیزگاری، مركب هایی است رام كه پرهیزگاران، بر آن سوار شده، لِگام آن را به دست گرفته اند، كه آنان را به بهشت می رساند. حقّ و باطلی هست و هریك را طرفدارانی. اگر باطل بسیار گردد، در گذشته نیز چنین شده است و اگر حق، اندك شود، شاید [ روزی قدرت یابد]؛ ولی كم است آنچه رو گردانده، رو آورد.[11].

1342. امام علی علیه السلام - پس از آن كه با او بیعت شد و گروهی از صحابیان به وی گفتند: چه شود آنان را كه بر عثمان شوریدند، كیفر دهی؟ -: برادران! چنین نیست كه آنچه را شما می دانید، ندانم؛ امّا نیروی من كجاست؟ گروه شورشگر با این ساز و برگ و توانمندی، بر ما مسلّط می شوند و ما بر آنان، سلطه نمی یابیم.

اینان اند كه بردگان شما با آنها به پا خاسته اند و بادیه نشینانِ شما به آنان پیوسته اند. آنان، در میان شما به سر می برند و هر گونه كه بخواهند شما را می آزارند. آیا بر آنچه می خواهید، قدرتی سراغ دارید؟ این كار، كاری است جاهلی و این مردم هنوز ریشه در جاهلیت دارند. مردم نسبت به این كار (اگر اتّفاق افتد، چند دسته اند: گروهی مانند شما باور دارند، و گروهی بدانچه شما باور دارید، اعتقادی ندارند، و گروه سومی، نه این عقیده را دارند و نه آن را. پس شكیبایی كنید تا مردم، آرام گیرند و دل ها در جای خود قرار گیرد و حق ها با مدارا گرفته شود. مرا آسوده گذارید و منتظر فرمان من باشید. كاری مكنید كه قدرت و توان را سُست كند یا ضعفی به جای گذارد و یا خواری و سستی به بار آورد؛ و به زودی مهار كار را به چنگ خواهم گرفت، تا آن جا كه نگهداشتنی باشد، و اگر چاره ای نداشتم، پس آخرین درمان، داغ نهادن است.[12].









    1. زخرف، آیه 78.
    2. قطیفه و پارچه ای پنبه ای كه از سرزمین قطر، شهری میان قطیف و عمان بود.
    3. حجرات، آیه 13.
    4. اشاره به آیه 32 سوره آل عمران.
    5. اشاره به آیه 17 سوره حجرات.
    6. در مصدر، «امانت» آمده؛ لیكن صحیح همان است كه در متن آورده شده است.
    7. شرح نهج البلاغة: 36/7، بحار الأنوار: 7/16/32. نیز، ر. ك: نهج البلاغة: خطبه 205.
    8. ترجمه این قسمت بر اساس نسخه ای است كه به نظر مؤلف، صحیح است.
    9. روشن است كه منظور امام علیه السلام، شرایط خاص و ویژه است، چرا كه سخنان دیگر امام در برخورد با مردم و سیره عملی آن حضرت، بر این گواهی می دهد. (م).
    10. الإرشاد: 239/1، نثر الدرّ: 270/1، البیان والتبیین: 50/2، العقد الفرید: 119/3.
    11. نهج البلاغة: خطبه 16، الكافی: 23/67/8. در كتاب الكافی، علی بن رئاب و یعقوب سرّاج به نقل از امام صادق علیه السلام این سخن را از علی علیه السلام روایت كرده اند؛ لیكن در این كتاب، حدیث از «الّا و ان بلیّتكم...» آغاز شده و پس از جمله «فأوردتهم الجنّة»، این عبارت را اضافه بر نهج البلاغه آورده است:

      «درهای بهشت به روی آنان گشوده شد و بویِ خوش آن را دریافتند و به آنان گفته شد: به درآیید در سلامت و امنیت. بدانید! در این كار بر من پیشی گرفت آن كه با او شركت نداشتم و بدو [ حكومت را ]نبخشیدم و نسبت بدان، جایگاهی نداشت، مگر پیامبری مبعوث گردد. بدانید! پیامبری پس از محمّدصلی الله علیه وآله نیست. بر لب پرتگاه آتش قرار گرفت و او را به دوزخ افكند».

      سید رضی گفته است: زیبایی این سخن كوتاه، چندان است كه زیبایی شناسان از آن، درمانند. بهره مندی از شگفتی اش بیش از به شگفتی درآمدن بدان است و زیاده بر آنچه گفتیم، در فصاحت تا بدان پایه است كه زبان در وصف آن، درماند و اندیشه آدمی، خود را به ژرفای آن نرساند و این نكته را كه گفتم، نداند جز كسی كه در این صنعت، بسی توسن فكرت رانَد، «و در نیابد آن را، مگر مردم دانا»...

    12. نهج البلاغة: خطبه 168، تاریخ الطبری: 437/4، معالم الفتن: 499/1.